نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

یک عکس ریویی جدید تقدیم به نازگلی

سلام خاتونم دیگه بعد از ظهزرها نمی خوابی و منم اصلا وقت نمی کنم به وبت سر بزنم از صبح تا شب مشغولتم به زور به کارهای خونه میرسم این روزها همش بهم چسبیدی نماز میخونم میایی جلوم میشینی گریه میکنی چادرم رو به قولت ده کنم (یعنی در بیارم ) تو آشپزخونه میرم ده بار پشت سر هم میگی ماما ماما ماما و میایی پامو میچسبی بیام بیرون جارو میکشیم گریه میکنی خاموشش کنم خیاطی میکنم هی غرغر میکنی و گریه میکنی تمومش کنم فقط میخواهی پیشت باشم هر اسباب بازی هم دو دقیقه برات تازگی داره قربونت برم جدیدا هم از پسر عمت یاد گرفتی روروئک سواری رو دوباره از سر گرفتی و سوار روروئکت میشی همشم کنترول رو میاری برات ریو بذاریم ببینی دیروز بردمت حمام از حمام اومدی گفتی نانا یع...
28 آذر 1390

دو شب بد و سخت

سلام خانم گلم تا خوابی سریع برات بنویسم   دوشب پیش که برات تو وبت مطلب نوشتم شما خوابیدی و من حدود 11 اومدم بخوابم دیدم تند تند نفس میکشی قشنگ قفسه سینت بالا و پایین میرفت و ناله هم میکردی گفتم حتما داری خواب میبینی دست گذاشتم رو پیشونیت که آرومت کنم دیدم  چقدر پیشونیت گرمه و چه تبی کردی اصلا باورم نشد آخه حتی یه درجه تبم نداشتی تا یک ساعت پیشش که خوابوندمت خلاصه به پاهات و بدنتم دست زدم دیدم تبت خیلی بالاست و رفتم یه قاشق استامینوفن آوردم ریختم تو دهنت که فهمیدی و بیدار شدی کلی گریه کردی هرکارم کردم آب نخوردی لبات خشک و چروک شده بود چقدر به خودم چیز گفتم که زودتر نفهمیدم خلاصه بابایی هم سر کار بود به زور با گول زدن هیچ جوره شی...
23 آذر 1390

خواب تاب تاب عباسی

سلام مامانی قربونت برم الهی گذاشتمت تو تابت تا جارو کنم و چندتا شیشه ی ترشی رو که چند روز پیش درست کردم بذارم توی حیاط وقتی اومدم دیدم بابا داره قربون صدقت میره نگاه کردم دیدم تو تابت خوابت برده فدات بشم بعد اومدم درت بیارم شیطون گفت چندتا عکس ازت بگیرم که تا عکس اول رو گرفتم مثل دیدنی ها هی سرت میافتاد بیدار میشدی دوباره میخوابیدی که گفتیم اذیتت نکنیم بذارمت تو جات بخوابی که درت که آوردیم گریه کردی دوباره بری تو تاب که به زور خوابوندمت رو زمین   ...
22 آذر 1390

نازنین زهرا و نقاشی

سلام خانم مامان خوبی عسلم الان لالایی و من یکم فرصت کردم برات بنویسم   جگرم دیروز دوتایی باهم رفتیم برات دفتر نقاشی خریدم و برام تا حالا دو تا صفحه نوشتی عزیزم یه کار دیگه که یادت دادم اینکه وقتی به به  میخوری پوستش رو توی سطل بندازی عسلم   دیگه خودت مستقل از پله بالا میری هرچند پله اولیمون به قول من به جای پله پلکانه ولی ماشالله با اینکه خیلی بلنده خودت تنهایی ازش میری بالا قربونت بشم   دیگه تا میگم بریم بهت غذا بدم می ری در کابینت رو باز میکنی شیشه آبلیمو رو بهم میدی و باید توی سینک ظرفشویی باشه اگر بذارم سر جاش گریه میکنی         ...
19 آذر 1390

آبدوس

جیگر مامانی داری کم کم ماشالله ماشالله حرف میزنی   دیگه قشنگ منو مامان صدا میزنی یه  وقتهایی هم منظورت از مامان شیر خوردنه   بابا میگی   به آب خوردن و چایی و حمام میگی آبه   به عروسکات میگی ببه ولی به اسم نی نی میشناسیشون   به ددرم که میگی دده   قربونت بشم دیشب آبگوشت داشتیم میخوردیم گفتم بیا آبگوشت بخور دیگه یاد گرفتی میگیی آبدوس   ازت میپرسم ناهار چی خوردی میگی آبدوس   به کلاه هم میگی آقا به آقاجونم میگی آقا    به ماستم میگی ما   از مداحی ها عباس رو هم یاد گرفتی البته تاب تاب عباسی هم موثر بود حالا میگی عبس   این یعنی دختر سین رو بل...
17 آذر 1390